-
بیا به غار برگردیم !
جمعه 4 دی 1394 19:10
به اندازه ی آگهیهای نیازمندی همشهری، به بلندای نوارقلبهای پدربزرگ، به تعداد مینهای مدفون در خاک زمین دوستت می دارم و از یاد نمیبرم سفرههای شرمندهی شهر را با دوست داشتن تو! نمیخواهم خواستنت چشمبندی شود بر چشم هایم برای ندیدن پلاسیدگی جهان... از آغوشت پناهگاهی نمیسازم برای گریز از تماشای تاول شهر که ورم میکند...
-
تورا تمام زنان جهان میخواهم
جمعه 4 دی 1394 19:07
به اندازه ی آگهیهای نیازمندی همشهری، به بلندای نوارقلبهای پدربزرگ، به تعداد مینهای مدفون در خاک زمین دوستت می دارم و از یاد نمیبرم سفرههای شرمندهی شهر را با دوست داشتن تو! نمیخواهم خواستنت چشمبندی شود بر چشم هایم برای ندیدن پلاسیدگی جهان... از آغوشت پناهگاهی نمیسازم برای گریز از تماشای تاول شهر که ورم میکند...
-
چرا از یادت نمیبرم ؟!!!!!!!!!!!!!
جمعه 4 دی 1394 19:02
کنده میشود از جا هواپیما مانندِ دلِ من هنگام دیدن مهمانداری که عجیب شبیه توست مهماندار میشدی اگر، مسافران از تماشایت دل نمیکندند و خلبان حتا درِ کابین خود را نمیبست تا هر از گاهی ببیندت وقتی با لبخند زیر سرِ پیرمردی خفته، بالشت میگذاشتی همه لیوانی آب از تو میخواستند و میدانستند گرفتن آبِ طلب کرده هم از دست...
-
طعم عسل
جمعه 4 دی 1394 18:56
در باران که به خانه برمیگردی، از صاعقهها نترس ! آنها صاعقه نیستند فلاشهای دوربینِ خداوندند که دائم در حال عکس گرفتن از توست ! فردا که از خانه بیرون بیایی باران بند آمده است و تصویرت در چالآبهای کوچکِ خیابان انعکاسِ تاج محل را در حوضِ مرمرش کمرنگ میکند ... تو عابری عادی در خیابان پاییز نیستی ! فرشتهای هستی که...
-
به احترام نگاهت
جمعه 4 دی 1394 18:44
نگار من پشت میزِ کافهای در حال خواندن شعری بودهام و تو در آن سوی میز، سر بر دستانت گذاشته گوش میکردهای ... شِکر کدام شعر عاشقانه را به فنجانت بریزم، که جور دربیاید با چای چشم های تو؟ معنای پنهان شده در گاتهای زرتشت که زایندهرود از شانهات میگذرد ! تنها تو میتوانی بزرگترین آرزوی مرا در عکسی به کوچکیِ یک قوطی...
-
دستم را بگیر
جمعه 4 دی 1394 18:42
دستم را بگیر! همین دست برایت ترانه عاشقانه نوشته؛ همین دست سوخته در حسرت لمس دست های تو؛ همین دست پاک کرده اشک هایی را که در نبودت به گونه دویدند ... این دست بوی ترکه های کلاس سوم را می دهد هنوز؛ این دست پینه بسته از نوشتن مداوم نام تو .. . دستم را بگیر و از خیابان زندهگی بگذران مرا ... "یغما گلرویی"
-
اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
جمعه 4 دی 1394 18:39
-
کتابهایم را بر هم می نهم
جمعه 4 دی 1394 18:38
کتابهایم را بر هم می نهم تا از آنها تختگاهی بیافرینم و در این پست آباد، بر آن بایستم تا تو ـتنها تو!ـ مرا ببینی! ور نه شعر جز خودزنی نامتناهی تازیانه نیست در محکمه ای که قاضی و محکوم هر دو منم و پُتککِ حکمم را جز به مجازات خویش بر میز نمی کوفم! کتابهایم را بر هم می نهم تا بر تختگاه خودساخته ام بایستم و تو را در...
-
دوست دارم که یک شبه .....
جمعه 4 دی 1394 18:37
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم، بعد بیایم و با عصایی در دست، کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم، تا تو بیایی، مرا نشناسی، ولی دستم را بگیری و از ازدحام خیابان عبورم دهی ! حالا می روم که بخوابم ! خدا را چه دیده ای ! شاید فردا به هیئت پیرمردی برخواستم ! تو هم از فردا، دست تمام پیرمردان وامانده در کنار خیابان را بگیر...
-
چشمهای تو آبی نیست
جمعه 4 دی 1394 18:31
چشم های تو آبی نیست وگرنه حتما در آنها غرق می شدم سیاه نیست وگرنه حتما درآنها به خواب می رفتم سبز نیست وگرنه حتما در آنها گم می شدم اما نه دوست دارم غرق شوم نه به خواب بروم نه گم شوم من دوست دارم هر صبح قله ای تازه از چشم هایت را فتح کنم و هر غروب جرعه ای از آنها بنوشم بانوی چشم قهوه ای من..! "محسن حسینخانی"
-
بی نشان
جمعه 4 دی 1394 18:16
در من انگار صدایی گم شده است انگار لبخندی دنیایی .. مثل یک کودک هفتاد ساله که راه خانه اش را نمی داند دست های تو در خیابان رهایم کرد . آنقدر شهر شبیه توست، که پیدایت نمی کنم و آنقدر حواست را دور انداختی که تمام نشانی ها به نبودن ختم شد حالا هر روز از کنارم رد می شوی و من بیشتر از قبل دستانم به زنگ نمی رسد! "میلاد...
-
شهرزاد چشمهای تو
جمعه 4 دی 1394 18:14
لبخند که می زنی توی دلم انگار اناری ترک بر می دارد با نگاه تو ناتمام می مانند تمام شعر های دنیا می دانی ! همه ی این قصه ها از شهرزاد چشم های تو شروع شد و الا عاشق ها عقل شان به این چیزها قد نمی دهد حالا دیگر تقصیر یلدای موهای توست اگر این شب ها خوابشان نمی برد آخر بهار را به زمستان گره زده ای راستی یک امشب پشت پنجره...
-
دوران نوزادی
جمعه 4 دی 1394 18:04
1- بخاطر داشته باش که تو برای پسرت ءعزیزترین هستی . 2- عشق عمیقت به او باعث میشود تا برخی اوقات اختیارت را از دست بدهی . 3- آیا میدانی که از همین دوره سعی میکند چهره ات را به خاطر بسپارد وهرگز هم آن را فراموش نخواهد کرد . 4- توصیه میکنم هم بخاطر خودت وهم بخاطر او ءتا جایی که میتوانی اوقات خود را با او سپری کنی . 5-...
-
شعر خیام
جمعه 4 دی 1394 17:35
برخیزو بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما .
-
پنج کلید
چهارشنبه 2 دی 1394 18:04
1-هرروز اورا دعا کن . 2-همواره به پدرش احترام بگذار. 3-با تمام قوا ءعزم خود را جزم کن تا خانه ای آرام داشته باشی . 4-هرروز وجودش را از عشق ءارزش ها واخلاقیات متعالی سرشار کن . 5- زنی قوی باش .
-
مادر و پسر
چهارشنبه 2 دی 1394 17:48
سلام دوستان قصد دارم برای تربیت پسرا ورابطه بهترشون با مادرا راهکار های ساده ای ارائه بدم .امیدوارم استفاده کنید . منبع مورد استفاده ام یک کتاب به نویسندگی ملیساوهری اچ .هریسون و ترجمه خانم فاطمه دهقانی دلیل اینکه تصمیم گرفتم برای شما هم بنویسم اینه که خیلی از ما یا فرصت کتاب خوندن نداریم یا گاهی کتاب یا مطلبی که بهش...
-
شعر
چهارشنبه 2 دی 1394 01:42
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن زندگی تکرار زخم کهنه ی دیروز نیست بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن